دیانادیانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دیانا عسل مامان

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــولد

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام عکس تولد دیان دیرتر گذاشتم چون تولد خودمونی و کوچولو بود امسال مفصل نبود ( تبلد تبلد تبلدم مبارچ ) تولد تولد تولدم مبارک حرفای ناز و خوشملی میزنه  مامان فدات     چند تا عکس از تولد دیانا                 ...
3 شهريور 1391

بدون عنوان

دیانا صبح ساعت 11 با صدای اسکوبی بیدار میشه از خواب خیلی دوسش داره همش میگه برام اسکوبی میخری؟                 باب افسنچی                   تا شب حدود یک یک و نیم ما باید برنامه کودک ببینیمممممممممممم ...
21 مرداد 1391

مش دیان!!!!!!!!!

خیلی وقت بودم دلم میخواست یک مسافرت برم که خدا قسمت کرد رفتیم مشهد ولی دیان دختر خوبی نبوددددددد خیلی اذیتم کرد همش گریه می کرد بهونه می گرفت اصلا نگذاشت ازش عکس بگیرم  نگاه کن تو روخدااااااااااااااااااا ببین ....               ...
6 مرداد 1391

دیان

خیلی اهنگ کامران و هومن رو دوست داره کامل حفظ کرده و باهاشون می خونه چقدرم با احساس می خونه کجایی که داره بی تو نفسم می گیره            تو رو میخوام کنارم بی تو اروم ندارم نمیتونه جاتو کسی تو دلم بگیره                    فقط تو رو میخوام من بی تو اروم ندارم بی تو زندگی محاله بی تو یک روز یک ساله      دلم برات چه تنگه دنیا با تو قشنگه ...   دیانا می گه : کجایی که بی تو بفسم می جیره        ...
6 مرداد 1391

من اوووووووووومدم

سلااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دل مامان وااااااااااااای که چه خانومی شده دیانم چند وقت بود رمز وبتو یادم رفته بود امروز یااااااااااااااااادم اومد ببخشد یک مدت نبودم     اینم عکس ارگوشی ( خرگوشی)                 دیان: مامان پا منو اخوره ارگوشی هااااااااا ...
6 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام دخترم ببخش این مدت نبودم میدونی که مامان خیلللللللللللللللللللی دوست داره  چند تا عکس میزارم          این دوتا عکس  اخرین عکس گرفته شده از دیانا هست توسط بابایی دیشب       فدای این نگاه کردنت ......     ...
27 فروردين 1391

تولد مامان

امشب تولد من بود من و بابا با هم رفتیم بیرون خیلی وقت بود دو نفری شام بیرون نرفته بودیم .به خاطر همین خیلی خوش گذشت اول برای دختر نازمون یک اسباب بازی خریدیم اخه تو زندگی از همه چیز برا مامان و بابا مهم تره بهترین هدیه ای هست که خدا به ما داده.           همیشه دوست داشتم بزرگ شم ولی الان دیگه دوست ندارم چون به چیزایی که می خواستم رسیدم خلاصه شب خوبی را با بابایی گذروندیم     ...
8 آذر 1390